گسترش و سازماندهی تشکلات کارگری تنها راه تقابل کارگران است ( بخش اول )

 

در تاریخ جنبش کارگری ایران سابقه ندارد که با وجود زیر خط فقر بودن اکثریت کارگران و با وجود بیکاری وسیع که منجر به اعتراضات فراوان آنها گشته است ، همچون زمان حال حاضر این چنین فاقد تشکلات کارگری باشد ! حکومت و دولت که مست از انحصار قدرت ، نه تنها به قانون کار ضد کارگری پیشین بسنده نکرده و تغییرات جدیدی را در آن بر علیه کارگران در حال تصویب دارد ، با افزایش قیمتها و هزینه های سرسام آور بهمراه موج بیکاری به دستگیری کارگران پیشرو و فعالین آنها نیز می پردازد تا با زمینه اعتراضات فراوان ، از گسترش جنبش کارگری پیشگیری نماید . اگر سال قبل عدم دریافت چند ماه حقوق عقب افتاده منحصر به چند کارخانه می شد ، اینروزها کارخانه ها و کارگاههای بیشماری هستند چه تعطیل شده و چه نیمه وقت کار می کنند و کارگران آنها چه اخراج شده و چه نیمه وقت کار می کنند اما در بسیاری از آنها حقوق حتی  کمتر از مصوب قانون بوده و یا خبری از پرداخت حقوق نیست ، ضمن اینکه تعطیلی کارخانه ها و اخراج کارگران نیز افزایش یافته است . دیگر دولت و حکومت پوست کلفت تر شده و از اعتراضات کارگران در کارخانه ها و مقابل ادارات دولتی و مجلس که متاسفانه بیشتر پراکنده و جدا از یکدیگرند ، ترسی نداشته و تغییراتی در بهبود وضعیت نه تنها کارگران بلکه سایر اقشار نیز انجام نمی دهد . مواردی همچون پیروزی کارگران پیمانکاری پتروشیمی منطقه ماهشهر برای بخشی از خواسته های خود و یا آزادی فعالین کارگری سنندج ، بازگوی این واقعیت است که اگر اعتراض کارگری همراه تشکل و سازماندهی حتی بصورت کامل نباشد ، دولت و حکومت را وادار به دادن امتیاز می نماید .     

تاریخ مبارزات کارگری نشان می دهد اعتراضات کارگری حتی در زمان مشروطیت که طبقه کارگر در حال شکل گیری بود ، وجود داشت که در ادامه با افزایش کمیت کارگران و با ایجاد اصناف مختلف و بخصوص پیدایش کارگران صنعتی ، جنبش کارگری با اعتراضات دامنه دارتر و متشکلتری همراه گردید . پیش از آغاز سلطنت پهلوی کارگران ایران متأثر از افکار مترقی کارگران کشور همسایه بوده و با پیروزی انقلاب سوسیالیستی شوروی ، راهی نوین برای رهایی از ستم طبقاتی پیش پای آنها و همچنین سایر جنبشهای کارگری جهان پدیدار گشت که منجر به ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری نیرومندی گشت . تا سال ۱۳۲۰کارگران آگاه و فعالین کارگری ایران توانستند به گسترش و سازماندهی جنبش کارگری پرداخته و در موارد مختلف به پیروزیهایی برسند ، هرچند این موارد به دلیل فشار دولتها و حکومتهای وقت در زمان اوج قدرتشان متوقف می گردید . در سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۲ کارگران به بیشترین گسترش و تشکل در تاریخ جنبش کارگری ایران دست یافته و توانسته بودند به بخشی از خواسته های خود برسند ، اما ترکیب طبقاتی و عدم رشد دانش مبارزاتی در بین کارگران و فعالین و وابستگی روشنفکران بخصوص سران حزب توده که رهبری جنبش کارگری را در دست داشتند به سیاستهای شوروی ، منجر به شکست کامل جنبش کارگری گردید و موجب  شد سالها استقلال خود را از دست بدهد . خیانتی که حزب توده در مورد جنبش کارگری انجام داد و انحرافی که در انقلاب سوسیالیستی پیش آمد بهمراه قدرت گرفتن شاه ، موجب گردید که جنبش کارگری ۲۵ سال دوره رکود را طی کند ، گرچه اعترضات و اعتصابات هیچگاه متوقف نگردید . گرچه اعتراضات و اعتصابات کارگری در سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ نیز ادامه داشت که ممترین آنها اعتصابات صنعت نفت بود و با پیروزیهایی نیز همراه بود ، اما سلطنت و نیروهای امنیتی با سرکوب شدید و زندانی کردن فعالین و با ایجاد تشکلهای دولتی ، توانستند جنبش کارگری را کنترل کنند .

در سال ۱۳۵۷ نیز که اعتراضات کارگری با اعتصاب کارگران صنعت نفت به اوج خود رسید و سرانجام به دلایل مختلف ازجمله مکانیزم کشورهای بزرگ منجر به تغییر سلطنت گردید ، متاسفانه بدلیل فقدان تشکلات مستقل کارگری و نبود استراتژی مشخص ، تغییرات رژیم بسود کارگران تمام نشد . در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ نیز کارگران گرچه هیچ زمان به تشکل سالهای قبل دست نیافتند ، اما درگیر تفکر جزمی گروههای سوسیال دموکرات افتادند که سرخوش از  سقوط سلطنت ، روی کار آمدن فاشیسم ترکیبی از سرمایه و مذهب را ندیده و برای گرفتن قدرت نیروهای خود را صرف تقابل یکدیگر نمودند  . بخشی از کارگران پیشرو که گذشته جنبش کارگری را در خاطر داشتند ، تحت تاثیر افکار سوسیالیسم تخیلی گروههای چپ قرار گرفته و با به تصرف و کنترل مدیریت در آوردن چند کارخانه ، مبارزه طبقاتی را در سایه انداختند ، سوسیال دموکراسی نیز مست از این پیروزی وظیفه تاریخی خود برای ایجاد جنبش کارگری مستقل را فراموش کردند ! شاهی که از ترس انقلاب سوسیالیستی به قدرتهای غربی وابسته شده و موجب ممنوعیت هر نوع افکار چپ و حتی دموکراتیک شده بود و در اینراه وی حتی به سلطنت خود نیز رحم نکرده و نه تنها پشتوانه حزبی و نیروهای وابسته را برای خود ایجاد نکرد ، بلکه به قدرت روحانیون افزود تا تنها گروه متشکلی باشند که حکومت بعدی را تشکیل دهند . حکومت اسلامی با توجه به تجارب پیشین و کمک قدرتهای بزرگ و جنگی که با عراق آغاز کرد ، توانست با قدرت شمشیر فقاهتی را بر روی کارگران و جنبش سوسیال دموکراتیک فرود آورده و پس از سرکوب آنها و سایر مخالفین ، ثبات رژیم را تحکیم بخشد . سوسیال دموکراسی ایران که فاقد بینش تاریخی و طبقاتی و از درک درست مبارزات طبقه کارگر غافل بوده ، نه تنها موجب حذف خود گردید بلکه بار دیگر دلیلی شد تا سرکوب جنبش کارگری رقم خورد و در ضمن سران حکومت هشداری گرفتند تا علاوه بر جلوگیری از ایجاد تشکل مستقل کارگری ، نزدیکی سوسیال دموکراسی به کارگران را کاملا مانع گردند .  

اعتراضات و اعتصابات کارگری از بدو پیدایش نظام سرمایه داری همواره وجود داشته و تا تضاد طبقاتی حل نگردد ادامه خواهد یافت و در نتیجه کارگران  پیشرو در غیاب سوسیال دموکراسی پی بردند که خود راسا باید به روند اعتراضات و اعتصابات جهت داده و در گسترش تشکلهای کارگری کوشا باشند . کارگران آگاه و فعالین کارگری با بینش طبقاتی و تکیه بر آگاهی نسبی دریافتند که سوسیال دموکراسی این دانش را بصورت الگویی نامتناسب ، جزمی و دور از واقعیت جنبش کارگری ایران بکار برده و تنها برای حفظ هژمونی گروهی خود به افکار کلاسیک مارکس و لنین و سایرین تکیه کرده و به شعارهایی دلخوشکنک بسنده می نماید . البته بخشی از فعالین کارگری با گرایشات چپ تلاش داشته و دارند تا به گسترش تشکل مبارزاتی طبقه کارگر کمک کنند و در اینراه آنهایی که نیازهای کارگران را به هژمونی گروهی خود ترجیح میدهند ، توانسته اند در حرکت مبارزاتی کارگران موثر باشند و سایرین در باده شعارهای گروهی خود گم شده و درگیری سیاسی گروههای خود را ارجح دانسته و با تبلیغ آنها در خلاف جهت منافع کارگران و گسترش آنها گام برمیدارند . در واقع کارگران آگاه و فعالین کارگری با این باور توانستند پس از ۶۰ سال حرکت جدیدی در جنبش کارگری پدید آورده و ثابت نمایند که قادرند به تشکل کارگران بپردازند و این چنین بود که ایجاد سندیکاهای مستقل شرکت واحد و نیشکر هفت تپه شکل گرفت . طبیعی بود که شاخکهای دولت و حکومت در طبقه کارگر ، یعنی نمایندگان خانه کارگر و حزب اسلامی و غیره خطر را حس کرده و از همان ابتدا حتی با برخورد فیزیکی خواهان جلوگیری از این حرکت گردند ، بویژه که دیگر بهانه ای نداشتند که این حرکت را به گروههای چپ وصل نمایند . بموازات آنها نیروهای امنیتی و مسولان دریافتند که این پدیده قادر خواهد بود در زمان کوتاهی به تشکل کارگران بپردازد و لذا تمام نیروی خود را برای پاشیدن این حرکت و دستگیری نمایندگان منتخب کارگران متمرکز کردند .  در عوض اکثریت باقیمانده فعالین چپ که صداقت خود را فدای هژمونی گروهی خود نمودند با پناه بردن به کشورهای غربی ، حتی در زمان ایجاد سندیکاهای مستقل باندازه نیروهای امنیتی و نمایندگان زرد کارگری هشیار نبودند که حرکت درست ایجاد سندیکای مستقل کارگری را درک و آنرا در همان دوران تاسیس حداقل تایید نمایند .

کارگران آگاه اتوبوسرانی شرکت واحد تهران و حومه توانستند از دگرگونی جناحهای حاکمه که موجب بقدرت رسیدن اصلاح طلبان گردیده بود ، با وجود فشار اختناقی که هیچگاه از طبقه کارگر جدا نبود ، پایه های سندیکای مستقل خود را بر کالبد خشکیده و باقیمانده سندیکای قبلی خود ریخته و در هیاهوی نمایندگان وابسته دولتی و نیروهای امنیتی ، بدلیل پشتیبانی بیدریغ هزاران کارگر اولین سندیکای مستقل را تحقق بخشند . خوشبختانه پیش و پس از سندیکا سایر آگاهان کارگری و فعالین توانسته بودند به ایجاد کمیته های هماهنگی و پیگیری و سایر تشکلات کارگری بویژه در تهران و کردستان دست بزنند که با وجود توفیقاتی بدلیل نفوذ تفکر سوسیال دموکراسی و هژمونی گروهی و سرکوب حکومت قادر نگردیدند هزاران پشتیبان کارگری را که با امضای خود آنها را تایید نموده بودند ، سازماندهی نمایند ، گرچه هنوز افرادی تلاش دارند که بخشی از آن تشکلها را سرپا نگاه دارند . البته سازمان جهانی کار و بعضی از اتحادیه های بین المللی کارگری باور دارند که کمیسیون سه جانبه آنها و مذاکراتی که با دولت اصلاح طلبان داشتند ، تاثیر بسزایی در ایجاد سندیکای واحد داشته است و اگر چنین بوده است در ادامه بیشترین سود را دولت و حکومت بردند که توانستند نمایندگان خود را بنوعی در جامعه بین المللی جا بیاندازند ، بدون آنکه بر ایجاد سندیکای مستقل و حق اعتصاب صحه بگذارند و گرچه از اخراج و زندانی کردن نمایندگان واقعی کارگران نیز فروگذاری نکرده و هیچگاه توافق سه جانبه را برسمیت نشناختند  . 

آنچه در گسترش جنبش کارگری اهمیت داشته و دارد ، سازماندهی نارضایتی ها و ایجاد تشکلات مستقل کارگری است تا بتواند با پشتوانه حمایت کارگران ، خواسته های خود را به پیش ببرد و در ادامه بتواند بعنوان آلترناتیو با کمک سایر نیروهای سوسیال دموکرات و دموکرات آرزوی جامعه سوسیالیستی را تحقق بخشد . در مورد وابستگی شدید سران حزب توده به شوروی و پیشبرد سیاستهای توسعه طلبانه آن کشور تحت نام صدور انقلاب ، بسیار نوشته شده است ولی مهمترین نتیجه از حرکت در آن سالها این بود که الویت رشد و آگاهی کارگران در جریان مبارزات روزمره آنها بدست آمده که در ادامه به سازماندهی بخش وسیعی از طبقه کارگر منتهی خواهد گردید . فعالین چپ و احزاب توده و دموکرات با تکیه بر مبارزات روزمره کارگران توانستند در زمانی کوتاه به سازماندهی اکثریت کارگران دست یابند و حتی در آن سالها کارگرانی که باور مذهبی نیز داشتند ، جذب آن احزابی گردیدند که اگر الویت آنها مسائل طبقه کارگر ایران بود ، امکان سرکوبی جنبش بآسانی میسر نمی شد . سلطنت پهلوی در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ کمترین قدرت را دارا بود و گرچه قدرتهای بزرگ غربی و شرقی سیاستهای خود را دیکته میکردند ، اما فضای حرکتی دموکراتیک و جنبش کارگری بسیار آماده بود و چنانچه پروسه مبارزاتی نشان داد سازماندهی این دو بخش بسرعت انجام گردید . متاسفانه این وابستگی خود دلیلی شد که سلطنت و قدرتهای غربی سرکوب جنبش کارگری را در پس سرکوب این احزاب را در صدر برنامه های خود قرار دهند و سرکوب آنها و فرار رهبرانش به شوروی نشان داد که الویت آنها چه بوده است . بهرحال روی آوردن سران این احزاب به سیاست با استفاده از قدرت جنبش کارگری که هنوز در حال تحکیم جایگاه خود در جامعه بود ، منجر باین شد که کارگران از مسیر خود خارج شوند و سرانجام نیز بسیاری از اعضا و هواداران این احزاب چه آنهایی که باور به صدور انقلاب توسط شوروی داشتند و چه آنهایی که باور به جنبش کارگری ایران داشتند کشته و زندانی شده و دچار محدودیت طولانی گردیدند ! 

در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ با فروپاشی سلطنت و نبود حکومت متمرکز و قدرتمند ، فضای مناسبی برای جنبش دموکراتیک و کارگری ایجاد شد ، اما بازهم نیروهای دموکرات و سوسیال دموکراسی که باور به در دست گرفتن حکومت شده بودند ، قدرت را به بورژوازی به قدرت رسیده ای واگذار کردند که با مکانیزم قدرتهای غربی و شرقی ، حکومتش تحکیم گشته بود . سوسیال دموکراسی گریزان از سیاستهای حزب توده و مست از پیوستن گروهی جوانان وابسته به اقشار متوسط و همچنین جذابیت داشتن افکار آنها برای کارگران ، بجای استفاده از فرصت بدست آمده برای رشد و آگاهی کارگران به قدرت خود ، بازهم در راه تحکیم هژمونی گروهی و افکار سیاسی بکار گرفتند . در این  دوران برخلاف سالهای قبل منابع مارکسیستی بطور فراوان در دسترس بود و تئوری که باید طبق گفتار مارکس و لنین و سایرین در جامعه محک خورده و دانش مبارزاتی متناسب با جنبش کارگری ایران از آن بیرون آید ، به کتاب مقدسی تبدیل گردید که جامعه و جنبش کارگری باید خود را به آن منطبق نمایند و بسته به تفسیری که هر گروه سوسیال دموکرات از آن منابع می کردند ، یک گروه سیاسی ایجاد و رشد می نمود و موجب تاسف اینکه هیچ تفاهمی هم با یکدیگر نداشتند ! در این میان سران بازگشته حزب توده که در استفاده از منابع مارکسیستی البته بصورت جزمی استاد بودند ، تلاش خود را در ایجاد تفرقه در سوسیال دموکراسی و تحکیم قدرت بورژوازی بکار بردند تا برای آخرین بار نشان دهند که وابستگی در خون آنها ریشه دوانده است تا با استفاده نادرست از افکار مارکسیستی ولایت فقیه را ضد امپریالیست دریافته و راه رشد غیر سرمایه داری را ترویج کردند ! گروههای چپ ایجاد شده هم بدلیل دور بودن پراتیکی در جنبش کارگری ، صادقانه کوشش میکردند آموزشهای لنین ، مائو و سایرین را بر جامعه محیط نمایند ، چنانچه چریکهای از جان گذشته قبلا تلاش داشتند تا تئوری دبره و ماریگلا را چنین نمایند ، به  صخره واقعیتی برخورد کردند که در کنار تحلیل نادرست آنها از نظام جمهوری اسلامی بقدرت رسیده ، به شدیدترین شکلی سرکوب گردیدند تا فرصت دیگری برای جنبش کارگری از دست برود . 

مروری بر جنبش کارگری نشان میدهد که سوسیال دموکراسی ایران هیچگاه نتوانست از دانش مبارزاتی با تکیه بر منابع موجود درک درستی داشته باشد و همواره تئوری بنوعی بر پراتیک اجتماعی الویت یافت . البته روشنفکران و چپ انقلابی همانطور که در دوران مشروطیت هدفشان بیشتر آگاهی مردم و ایجاد جامعه ای دموکراتیک در ایران بود ، بوده اند روشنفکران و چپ انقلابی که در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ به آگاهی کارگران و نیروهای دموکرات همت گذشته و در پی ایجاد تغییر در کشور بدون وابستگی به خارج بودند و در این رابطه  تلاش کردند تا ادبیات مارکسیستی را در جامعه ترویج دهند . اما در ادامه تفکر صدور انقلاب با حمایت برادر بزرگ موجب گردید که جزمیت افکار چربش پیدا کرده و رهبران حزب توده و دموکرات نیز تئوری را در خدمت سیاست قرار دادند ، چرا که عمیقا به استقلال و توان جنبش کارگری باور نداشته اند . جزمیت افکار سوسیال دموکراسی در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ به اوج خود رسیده و موجب گردید تا  گروههای چپ خود را بیشتر به اقشار متوسط و حتی اقشاری از خرده بورژوازی متکی نموده و به سیاهی لشگری که دیگر هدفش نمی توانست برقراری سوسیالیسم  باشد ، بسنده نمایند . اگر لنین در گرماگرم پراتیک اجتماعی به نقد گروههای مخالف دست میزد و هرکدام از آثارش متکی بر یکی از جریانات کارگری و سوسیال دموکراتیک نوشته شده بود ، گروههای سوسیال دموکرات ایرانی تنها جنبه اختلافات تاکتیکهای آنزمان را بطور جزمی برداشت کرده و یکدیگر را به انحراف از جنبش کارگری محکوم کردند ، درحالیکه صرف نظر از کمیت ، از جنبه کار درون طبقه کارگر و کیفیت تفاوتی با یکدیگر نداشتند . با وجودیکه کشتار و سرکوب حکومت موجب نابودی این گروهها گردید و موجب مهاجرت افراد باقیمانده به کشورهای غربی گردید ، جزمیت تئوری و گروه گرایی افزایش بیشتری یافت باضافه اینکه تماس با طبقه کارگر نیز تقریبا قطع گردیده بود . با گذشت سالها هنوز هم الویت گروهی سوسیال دموکراسی بر اکثریت آنها استیلا داشته و حاضر نیستند که با نقد درست از گذشته ، تاکتیکها و استراتژی منطبق با جنبش کارگری ایران را دریابند و بدانند که خواندن آثار و تکرار آنها موجب کمونیست بودنشان نمی گردد . 

سران نظام جمهوری اسلامی بکمک تکنوکراتها و گروههای سیاسی وابسته و غرق در توهم از همان ابتدای حکومت آگاه بودند که باید رابطه سوسیال دموکراسی را با جنبش کارگری قطع نمایند و در زمانهایی بدلیل عدم قدرت متمرکز ، به خواسته هایی در کارخانه هایی تن دادند و شوراهای کارگری ایجاد شده را تحمل نمودند . حکومت در همان ابتدا بدلیل واهی جنگ با ضد انقلاب و امپریالسمی که در حقیقت مدافعش بود ، اعتصابات را در مجموعه شرکت نفت و کارخانه های بزرگ دولتی ممنوع اعلام کرد تا پیوستگی بخشهای مهم کارگری را مانع گردد . در ادامه حکومت اجازه نداد که قانون کاری مترقی و مطابق خواسته های کارگران در آنزمان مورد تصویب قرار گیرد ، درحالیکه سوسیال دموکراسی مست از کنترل و مدیریت تولید بسود حاکمیت جدید سرمایه ، کارگران را به تولید بیشتر هدایت می کرد . قانون کار تا تصویبش ۱۰ سال طول کشید تا زمانیکه دیگر نه تنها سوسیال دموکراسی بلکه همه نیروهای مخالف سرکوب شده و کارگران نیز در پراکندگی دست و پا میزدند ، گرچه هیچگاه دست از اعتراض و اعتصاب نکشیدند . در آن سالها دیگر بجای نمایندگان واقعی کارگران ، حکومت و نیروهای امنیتی در اوج قدرت توانستند نمایندگان وابسته به دولت و جناحهای حاکمه همچون خانه کارگر ، شوراها و انجمنهای اسلامی ، اصناف و غیره را بتصرف خود درآورده و قانون کاری بسود دولت و کارفرمایان را تصویب نمایند . کارگران دیگر مجاز به ایجاد سندیکا نبوده و آرای شورای ۳ نفری حل اختلاف بیشتر به ضرر کارگران ختم می گردید و در سالهای بعد با اضافه و کم کردن بندهایی قانون کار بیشتر جنبه ضد کارگری گرفت بطوریکه قراردادهای موقت برسمیت شناخته شد .  

برپایه چنین فقر فلسفه مبارزاتی و مادیت طبقه کارگر بود که در شرایط اختناق ، کارگران آگاه و فعالین در ایجاد سندیکای شرکت واحد درک کردند که باید مبارزات روزمره خود را محور قرار داده و کارگران را متشکل کنند . نمایندگان منتخب سندیکا بلافاصله آموزش کارگران واحد را نسبت به آگاهی طبقاتی و نیازهای صنفی در دستور کار قرار داده و تلاش کردند با استفاده از مواد قانون کار موجود ، حقوق صنفی کارگران را مطالبه کنند . این نمایندگان واقعی هیچگاه شعارهای دور از دسترسی را بعنوان تاکتیکهای مبارزاتی محور قرار ندادند و چون خود در تیررس نیروهای امنیتی بوده و از همان ابتدا مورد تهدید به اخراج و زندانی شدن بودند ، اعتماد و پشتیبانی وسیع و بیشتر کارگران واحد را بدست آوردند . کلاسهای آموزشی و حرکت اعتراضی دهها هزار نفری کارگران نشان داد که گسترش و سازماندهی کارگران واحد بچه سرعتی در حال رشد بوده و چگونه سرانجام راه عملی مبارزاتی درک گردیده بود . سندیکای مستقل هفت تپه نیز در ادامه کار به چنین راهی پای نهاد و امروزه با وجودیکه اکثریت نمایندگان منتخب این دو سندیکا ؛ زندانی و اخراج و یا در فشار شدید مامورین امنیتی رژیم هستند ، نه تنها کارگران شرکت واحد و هفت تپه به آن مبارزات ارج گذاشته و در پی استمرار حرکتشان هستند ، بلکه کارگران سایر شهرها و کارخانه ها نیز در تلاش چنین هدفی هستند . در کشوری همچون ایران که دولت و مسولان دولتی و حکومتی و سپاهی که کارفرمای اصلی هستند ، هر حرکت صنفی نیز سیاسی جلوه می نماید و حکومت با وجود زندانی کردن کارگران پیشرو نخواهد توانست است از ایجاد چنین هدفی جلوگیری نماید و امروزه گروههایی وابسته به جنبش کارگری در حال شکل گرفتن و گسترش خود هستند.

 بیشتر افراد وابسته به گروههای چپ که به کشورهای غربی مهاجرت کرده بنظر می رسید با دسترسی به منابع مارکسیستی و دیگر آثار منتشر گشته در مورد نقد جوامع سوسیالیستی و سرمایه داری ، آگاهی به مبارزات کارگران سایر کشورها ،  شناخت نوع دموکراسی کشورهای غربی و تفاوتش با دموکراسی که در یک کشور سوسیالیستی باید باشد ، امکان برخورد آزاد و متنوع درون گروهی بخود و با دیگران ، امکان نقد گذشته و موارد دیگر به درک درست مبارزاتی برسند . اما عمق جزمی نگری به منابع مارکسیستی از گذشته ، ریشه عمیق دیکتاتوری طولانی حکومتهایی گذشته در افکار آنها ، الویت هژمونی گروهی ، نقد سطحی یک گروه از خود و بزرگنمایی اشتباهات سایر گروههای چپ درحالیکه عملکردشان تفاوت کیفی با یکدیگر ندارد ، عدم درک مبارزاتی کارگران کشورهای غربی در گذشته و اینکه چگونگه سندیکاهای قدرتمند آنها از درون پاشیده و اکنون مبارزات کارگری را با سیاستهای دولتها هماهنگ می نمایند ، برخورداری از آزادی نسبی در کشورهای غربی و عدم پذیرش آن برای اعضای درون گروه خود و یا با سایر گروهها و موارد دیگر موجب گردیدند که اکثریت گروههای چپ بجای کمک به جنبش کارگری ایران که سنگ آنرا برسینه میزنند ، بیشتر به جنگ درون گروهی با یکدیگر مشغول شده و از طرف دیگر مبارزات کارگران آگاه و فعالین کارگری را مردود بدانند . طبیعی است که دور بودن از کارگران برای این گروههای سوسیال دموکرات و فقدان پراتیک مهمترین دلیل برای عدم درک درست مبارزات کارگران ایران است و مادام که بر ضعفهای خود که در بالا اشاره شد ، اصرار داشته باشند ، بیشتر از پیش از جنبش کارگری در حال شکل گیری دورتر خواهند ماند . 

اکثریت سوسیال دموکراسی مهاجر و وابستگانی از آنان که در داخل کشور هستند ، ابتدا باید درک کنند که موقعیت حال حاضر جنبش کارگری ایران بهیچوجه قابل مقایسه با جنبش مبارزاتی زمان لنین نیست که بیشترین الگوی مورد استفاده سوسیال دموکراسی ایرانی برای ایجاد شوراهای کارگری و احزاب کمونیست بکار برده می شود . آنان باید دریابند که آثار لنین همگی در یک پراتیک اجتماعی وسیع در جنبش دموکراتیک و کارگری روسیه آن زمان صورت گرفته و منجر به ایجاد حزب گردیده و با وجود اشتباهاتی که از ابتدا در شکل گیری حزب بلشویک وجود داشته ، اما بهیچوجه بطور الگویی قابل انطباق با شرایط جنبش دموکراتیک و کارگری ایران نیست . سوسیال دموکراسی برای برخورد با یکدیگر و جنبش کارگری باید تقلید لنین در مورد نفی اندیشمندانی همچون هگل ، پلخانف ، کائوتسکی و غیره و همچنین نفی سایر گروههایی همچون نارودنیکها ، آنارشیستها ، منشیویکها ، پرودونیستها ، رویزیونیستها و غیره که آنها نیز در جنبش دموکراتیک و کارگری آنزمان روسیه کار میکردند را کنار گذاشته و ضمن اینکه از مقدس کردن آثار گذشته دست کشیده ، درک واقعیتهای جنبش کارگری و نقش ارزشمند خود را دریابند . ۳۵ سالست که گروههای سوسیال دموکرات با بدعتی که از حزب توده باقی مانده است ، ضمن کمونیست نامیدن خود ، یکدیگر را دشمن و گاها بورژوا خوانده و تلاش نمی کنند که صرفنظر از اختلاف ظاهری که در شعارها با یکدیگر دارند ، دریابند که تفاوت کیفی چندانی در تئوری و عملکرد باهم ندارند ! آنچه آنها عمدتا باهم مشترکند ، دور بودن از طبقه کارگر و پراتیک است و آنچه آنها نیاز دارند اینکه دریابند دوست و دشمن طبقه کارگر در پراتیک و کاربرد درست تئوری آشکار می گردد و انشعابات درون گروهی همگی منتج این موضوع است ، بطوریکه شماره افراد و سازمانها و احزاب ایرانی که خود را کمونیست می نامند قابل قیاس با هیچ کشوری نیست . 

آیا تجربه شکست سنگین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ کافی نیست تا سوسیال دموکراسی دریابد که آرمان تخیلی را دنبال کرده و با کلید اشتباهی در باغ دیگری را باز می کرده که به سوسیالیسم و یا دیکتاتوری پرولتاریا ختم  نمی گردید ؟ چگونه می شود گروههایی همچون چریکهای فدایی ، رزمندگان ، پیکار ، راه کارگر و خلاصه خط ۲ ، ۳ ، ۴ و ۵ را بورژوا نامید در حالیکه بسیاری از اعضای آنها جانشان را برای آرمان کارگری فدا کردند و چگونه آنها همدیگر را آنچنان دشمن می دیدند تا در این پروسه بخشی از آنها همچون فداییان اکثریت بدامان رژیم بیفتند و غافل گردند که سلطه گیری طبقه سرمایه داری جدید چگونه با مکانیزم قدرتهای بزرگ در حال شکل گیری است تا یک بیک آنها را نابود کنند ؟ آیا زمان آن نرسیده که سوسیال دموکراسی دریابد تا زمانی که چنین عملکرد دور از طبقه را دارد ، حداکثر در همین نقش سوسیال دموکراسی باقی مانده و یا به دموکراتها و لیبرالهایی تبدیل میگردد که آرمانش اصول حقوق بشری است که در نهایت به سایه یک کشور غربی تبدیل میگردد ، البته انشعابات و اختلافات بیشتر نیز در راه خواهد بود ، بهمراه عدم اعتمادی بیشتری که حتی مردم عادی خواهان دموکراسی غربی نیز بانها خواهند داشت ؟ آیا زمان آن نرسیده که درک گردد کمونیست و یا سوسیالیست بودن تنها بخاطر باور داشتن به آن عملی نمی گردد که اینروزها در مقالات افراد و گروههای سوسیال دموکراسی دیده میشود که ضمن خواندن خود به این القاب ، دیگران را منحرف و رویزیونیست ، خرده بورژوا و بورژوا خوانده و بجای حمایت آگاهان کارگری و فعالینی که تلاش دارند در شرایط سرکوب شدید و اختناق کمکی به رشد جنبش کارگری در حال شکل گیری بنمایند ، آنها را محکوم کنند ! امروزه باور کردنی نیست که اکثریت سوسیال دموکراسی بازهم در خارج کشور شورای کارگری بمفهوم درک لنین را تنها راه انقلاب میداند ، در حالیکه الگوی تقلیدیش در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ شکست سختی را بدنبال داشت ، زمانیکه قدرت سرکوب حکومتی بمراتب کمتر از امروز بود ! آنها حاضر نیستند کمکی به شرایط جنبش کارگری ایران بنمایند تا حداقل امکان ایجاد شورا فراهم گردد و چون از بیعملی رنج می برند ، حاصل کار دیگران را نیز مردود اعلام می کنند .   

لنین و یارانش زمانی مدعی گردیدند که حزب بلشویک قادر است جنبش کارگری را به اعتراضات و اعتصابات بر علیه حکومت تزار وادار نماید که توانسته بود بخش عظیمی از کارگران را چه بصورت عضو و چه بصورت هوادار در حزب سازماندهی کند . در حالیکه گروههای چپ غیرمستقیم و نه شفاف قبول دارند که از سازماندهی کارگران غافل مانده اند ، اما حاضر نیستند باور نمایند که تئوری آنها نیز در ادامه جزمیت ، منجمد گشته و دیگر کاربرد ندارد . اگر گاهی در مورد ترکیب حزب بلشویک حتی در آغاز تشکیل آن بحثی می شود ، سوسیال دموکراسی برای اینکه پایگاه و جایگاه طبقاتی خود را استتار کند به موضوع انقلابی حرفه ای لنین تکیه کرده و چون خود را حرفه ای می دانند ، لذا خود را انقلابی تصور کرده و برایشان اهمیتی ندارد که حتی از نظر کمیتی و نه کیفیتی چه تعداد کارگر در سازمان و یا حزب کمونیستی اش حضور دارند ! اگر نقد روزا لوکزامبورگ در مورد الویت دادن سانترالیسم حزبی لنین را می خوانند ، به  عاقبت فروپاشی حزب کارگری آلمان به رهبری وی و کائوتسکی اشاره می کنند که با الویت دادن به دموکراسی نتیجه داد و ادعا دارند که حداقل سانترالیسم حزب بلشویک ( بخوانید دیکتاتوری حزبی )  به انقلاب سوسیالیستی منجر گردید ولی در ادامه توسط استالین و سایرین از انقلاب منحرف گردید ! این گروهها غافلند از اینکه سانترالیسم دموکراتیک نه دموکراسی صرف است و نه دیکتاتوری و اینکه پایه حزبی که لنین و تروتسکی و استالین و سایر یارانش با درک نادرست انقلابی حرفه ای و سانترالیسم گذاشتند ، چه روشنفکران سوسیال دموکرات و چه بخشی از کارگران را تبدیل به انقلابیون حرفه ای کردند که ایدئولوژی حاکم و رهبریت حزبی را اصل فرض کرده و لذا نتیجه گرفتند که دیکتاتوری رهبریت همان دیکتاتوری پرولتاریاست و دیگر هیچکدام از آن افراد قادر نبودند که جلوی انحراف بعدی را بگیرند . بقول پلخانف دموکراتیسم کائوتسکی و سانترالیسم لنینی دو سر اشتباهی بودند که هردو به سقوط از پشت بام ختم می شدند و ادعای نامه آخر لنین در مورد شناخت از دیکتاتوری استالین ، مفر نجاتی است برای سوسیال دموکراسی که از واقعیت گریز نمایند و باین ترتیب به ترکیب سازمان و حزب خود که بیشتر شکل حزبی غربی راگرفته و گاها به نام یکی از رهبران مشهور شده ، مشروع جلوه دهند . 

اکثریت سوسیال دموکراسی خارج نشسته گاها با تکیه بر شاخک ضعیفی که در داخل دارد ، خود را محق می بیند که در نقش لنین و تروتسکی و سایرین ظاهر شده و مبارزات روزمره کارگران را تفسیر کرده و غالبا آنها را رویزیونیستی ببیند و در این باره صدها فاکت از لنین و سایرین بیآورد که چنین حرکاتی به سندیکالیسم و انحراف از جنبش کارگری ختم می گردد ، بدون آنکه حاضر باشند آستین را بالا زده و همچون رهبرانی که ستایش می کنند وارد مبارزه گردند . لنین هیچگاه مبارزات روزمره کارگران را ناچیز نشمرده و شرکت در آنها را وظیفه هر بلشویک می دانست ، لنین زمانی به گروههای چپ دیگر حمله کرد که دیگر حزب بلشویک را ایجاد کرده و باور داشت که کارگران باید مبارزات صنفی را در راستای حزب بکار گیرند ! آیا چنین وضعیتی در جنبش کارگری ایجاد شده تا کارگران مبارزات روزمره خود را در جهت آن حزب هماهنگ نمایند ؟ جالب اینکه بسیاری از این گروهها همین اعتراضات روزمره را با آب و تاب در سایتهایشان نقل کرده ، گویی آنها در این حرکت نقش داشتند و در لابلای گزارش با شعارهایی فوق انقلابی و فحاشی به حکومت ، نه تنها گزارش را حداقل از نظر آگاهی یک حرکت کارگری در یک کارخانه برای کارگران غیر قابل انتشار می سازند ، بلکه شاخکهای نیروهای امنیتی که باندازه کافی تیز است را برای برخورد بیشتر ، هوشیارتر می سازند .

اگر در این بخش از مقاله بیشتر به سوسیال دموکراسی پرداخته شده ، متاسفانه نه بدلیل شرکت بیشتر آنها در مبارزات کارگران است ، بلکه بدلیل ترویج فضای بدی است که افکار بخشی از آنها و شاخکهای داخلی آنها در میان بخشی از کارگران آگاه و فعالین کارگری ایجاد کرده و منجر به کشاندن درگیریهای برون مرزی به داخل کشور می شوند . امروزه در اکثر کارخانه ها و کارگاهها صدای اعتراض و اعتصاب بلند شده و کارگران از بی قانونی ، قراردادهای موقت و سفید امضا ، عدم دریافت ماهها حقوق ، عدم امنیت کاری ، بحران اقتصادی ، زیر خط فقر زندگی کردن ، عدم ایمنی کار که منجر به مرگ و از کار افتادگی است ، فشار و سرکوب شدید ، دستگیری فعالین کارگری ، اخراج از کار ، نبود بیمه و بهداشت و موارد فراوان دیگر رنج می برند . آیا بلند کردن صدای اعتراضات کارگری از طرف مسولان خانه کارگر و حزب کار و سایر وابستگان دولتی و حکومتی ، حتی با وجودی که برای جنگ قدرتی جناحهای حاکم صورت می گیرد ، نباید هشداری برای فعالین کارگری و گروههای چپی باشد که ادعای ایجاد جامعه سوسیالیستی برهبری کارگران را دارند ؟ آنچه کارگران نیاز وافر دارند کمک و همبستگی بیشتر برای سازماندهی و گسترش جنبش کارگری است که بیشترین آمادگی و زمینه کار فراهم شده است و اگر بازهم نیروهایی که باور به ایجاد جامعه سوسیالیستی دارند ، نکوشند ، سالهای دیگری را باید برای ایجاد چنین زمینه ای منتظر باشند .

 پایان بخش اول

گروه پژوهش کارگری بهمن ۱۳۹۰